دنیای مامان بابادنیای مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دنیا فرشته مامان بابا

هر زنی زیباست

پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا زنها گریه می کنند؟ مادر فرزندش را در اغوش گرفت و گفت نمی دانم عزیزم نمی دانم پسرک نزد پدرش رفت و گفت :بابا چرا مادر همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید این بود:همه زنها گریه می کنند بی هیچ دلیلی پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتنند متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند از خداپرسید :خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد من زن رابه شکل ویژه ایی افریده ام به شانه های زن قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند به بدنش تحملی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند به دستانش قدرتی داده ام ک...
25 فروردين 1393

هر زنی زیباست

پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا زنها گریه می کنند؟ مادر فرزندش را در اغوش گرفت و گفت نمی دانم عزیزم نمی دانم پسرک نزد پدرش رفت و گفت :بابا چرا مادر همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید این بود:همه زنها گریه می کنند بی هیچ دلیلی پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتنند متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند از خداپرسید :خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد من زن رابه شکل ویژه ایی افریده ام به شانه های زن قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند به بدنش تحملی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند به دستانش قدرتی داده ام که اگر تما...
25 فروردين 1393

روز تولد نفس خانم ما ....

سلام دختر قشنگم ..... روزهای اخر که قرار بود شما نازنینم به دنیا بیایی روزهای سختی بود انگار نمی خواست لحظه های انتظار تموم بشن تا من و بابا شما گل نازمو بغل کنیم همگی ثانیه هارو می شماردیم تا 14 اذر برسه مامانی و بابایی و خاله یلدا از من بی طاقت تر شده بودن هر لحظه می گفتن شاید امروز به دنیا بیاد ولی شما راحت تو شکم مامانی جا خوش کرده بودی و ورجه وورجه میکردی خلاصه کارم شده بود هر روز تا از خواب بیدار میشدم یکراست میرفتم پیش خانم دکتری که قرار بود شمارو به دنیا بیاره التماس کنم که یه روز هم که شده شما رو زودتر به دنیا بیاره ولی قبول نمی کردددددددددد همش میگفت صبر کن الان نههه همه اهل محل منتظر شما بودن همش می پرسیدن چی شد دنیا نیومد لب...
24 فروردين 1393

روز تولد نفس خانم ما ....

سلام  دختر قشنگم ..... روزهای اخر که قرار بود شما نازنینم به دنیا بیایی روزهای سختی بود  انگار نمی خواست لحظه های انتظار تموم بشن تا من و بابا شما گل نازمو بغل کنیم همگی ثانیه هارو می شماردیم تا 14 اذر برسه  مامانی و بابایی و خاله یلدا از من بی طاقت تر شده بودن هر لحظه می گفتن شاید امروز به دنیا بیاد ولی شما راحت  تو شکم مامانی جا خوش کرده بودی و ورجه وورجه میکردی خلاصه کارم شده بود هر روز تا از خواب بیدار میشدم یکراست میرفتم پیش خانم دکتری که قرار بود شمارو به دنیا بیاره التماس کنم که یه روز هم که شده شما رو زودتر به دنیا بیاره ولی قبول نمی کردددددددددد همش میگفت صبر کن الان نههه همه اهل محل منتظر شما بودن همش می پر...
24 فروردين 1393