دنیای مامان بابادنیای مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

دنیا فرشته مامان بابا

این چند روز...

1394/5/27 16:28
نویسنده : مامان افسانه
1,570 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل ماهم

چند روز پیش یه جشن زنونه دعوت بودیموniniweblog.com بابایی نمیتونست بیاد و خونه موند

شما هم خییییییلی  ذوق داشتی و همش میگفتی میریم علوسیniniweblog.com دوتاییی رفتیم دنبال مامانی و رفتیم جشن ولی اونجا یه نی نی بود که زیادی رزمی کار بود و همش دلش میخواست شما رو بزنهniniweblog.com و شما هم ترسیدی و دیگه نخواستی بمونیniniweblog.com و مامانی شما رو  برد و گذاشت پیش خاله یلدا و کلیییییی با هم بازی کردید تاما بیاییم

وقتی مهمونی تموم شد اومدم دنبالت  هنوز خیلی تو ماشین نشسته بودی niniweblog.comکه ایستاده خوابت برد و من با یه دست نگهت داشتمو بایه دست رانندگی میکردم خیلی با مزه شدی بودی با اینکه خوابت عمیق بود ولی اصلا تعادلت رو بهم نمیزدی وقتی رسیدیم خونه دیدم بابایی خونه رو مثل دسته گل تمیز کرده niniweblog.comو کلی خسته شده بود niniweblog.comدستش درد نکنه هروقت ما جایی بریم که قرار باشه خونه بمونه همه جا رو برام تمیز میکنه و میگه منم باید سهمی داشته باشم  خیییییلی تشکر عشقممممniniweblog.com

شما هم تا 9 شب خوابیدیniniweblog.com بعد بیدارت کردم تا با مامانی بریم پارک و شام بخوریمniniweblog.com تا شما هم بازی کنیniniweblog.com

بابایی دو روزی رو ماشین برای ما گذاشته بود تا حسابی دور دور کنیمو در طول روز کمتر حوصله ات سر بره من بیچاره هم باید تو این گرما همش میرفتم بیرونniniweblog.com

  و روز دختر که خیییییلی برنامه چیده بودیم بابایی مجبور شده بود تا دیر وقت سرکار بمونه و ساعت 10 شب اومدniniweblog.com و مثل همیشه خونه مامانی یه جشن کوچولو گرفیتمو برای شما و خاله یلدا کادو خریدیمو کیک خوردیمو گفتیم  و خندیدیم  البته مامانی و باباجون  برای منم کادو خریده بودنniniweblog.com

راستی چند وقت پیش مریض شده بودی niniweblog.comداشتم میبردمت دکتر که سر راه عینک فروشی دیدی و اصرار داشتی برات چشم بخرم وقتی عینکت رو به چشات زدمniniweblog.com مثل ماه شده بودی و اصلا بهش دست میزدی هرکس می دیدت میخواست هامت کنه جیگرررررر وقتی هم تو ماشین میشینی تا میبینی من عینک نمیزنم زودی میگی مامان چشاموبده خیلی شیک عینک میزنی و اطراف رو نگاه میکنی خیییییلی ماهی عشقممممممم

این بود انشای این چند روز ماniniweblog.com

دیگه نبینم بگید دیر دیر پست میذارماااااniniweblog.comniniweblog.com

پسندها (2)

نظرات (4)

مامی آتریسا جون
28 مرداد 94 9:40
فدات بشم که اینقدر شیرین زبووووون شدی دنیا جونم منم میدیدمت هامت میکردم عزیزم
مامان افسانه
پاسخ
خیییلی ممنونم خاله جونی خیییییییلی بوووووووووووووووووووووووس
همراه رایانه
28 مرداد 94 17:07
همراه رایانه همراه رایانه مرکز پاسخگویی شبانه روزی به سوالات رایانه تبلت وموبایل تلفن تماس از طریق خطوط ثابت از سراسر کشور : 9099070345 ادرس سایت : www.poshtyban.ir
مامان دلنیا
30 مرداد 94 19:33
افرین افسانه جون حسابی فعال شدی هزار ماشالله به این دخمل طلای با کلاس اره دیدی چطور عینک میزنن وژست میگیرن که دیگه حرفی واسه گفتن نمیذارن و واقعا باید خورده شن خب عکس با عینکشم میذاشتی خانومی پس حسابی رانندگیت خوبه ماشالله دنیا جونو ببوس یه عالمه
مامان افسانه
پاسخ
سلووووووووووووم بر دوست گلممممم اره یه جور ادا دارن ادم می مونه چشم حتما میذارم اتفاقا عکس قشنگی دارم
نازدونه
1 شهریور 94 9:19
افرین مامان فعال.افرین به بابای خونه .یعنی میشه عشق،منم اینده کاری بکنه جز املت چیزی بلد نیست .یعنی اینقده نگرانم.خانوم شوهرتون کجاست دستی بر سر همسر من بکشه از الان اماده باشه.ههههههه.بووووووووووووس به دنیا جون خوسجل که همه کاراش خوردنی هستن
مامان افسانه
پاسخ
ممنونممم حتما یاد میگیره البته باد تو خونش باشه هااااهمسری ما تو خونش همکاری هست