دنیای مامان بابادنیای مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

دنیا فرشته مامان بابا

مسافرت چند روزه ما

1394/6/7 0:22
نویسنده : مامان افسانه
993 بازدید
اشتراک گذاری

سلووووووم فسقل خانوووووم

جریان مسافرت رفتن ما خییییییلی یهویی شد از اونجایی که مامانی و بایایی تصمیم گرفتن یهویی برن اردبیل پیش خاله ام محمد عزیزم هم تا دید دوست دارم منم برم زودی پیشنهاد رفتن رو داد

منم خییییلی دلم هوای اردبیل رو کرد چون خیلی وقت بود اونجا نمیرفتم اونجا برام خاطره سه ماه تابستون رو داره که میرفتیم خونه مادربزرگ و کلییییییی گردش و بازی و خنده و خوشگذرونی

حال و هوایی داشت دم غروب اب زدن حیاط مادربزرگ و بلند شدن بوی گل محمدی ها , پهن کردن فرش و نسشتن تا شام

بعد شام رفتن به سرعین و اب بازی و بعددددد یه اش دوغ خوشمزه تو هوای بی نظیر و سرمای تابستونی

اخر شبم قرار گردش فردا رو گذاشتن

روزگاری بود حساسیت مادربزرگ رو میوه های درخت های حیاط و شیطنت ما برای قایمکی کندن اونا

 ظهر میشد و پدربزرگ با کلیییی خرید تابستونی میومد البالوهای خوش رنگ و بو که ادمو به هوس می انداخت عطر هلوی زعفرونی و زردالوهای زرد زرد ,

پدربزرگ می یومد و خبر اومدن عمه خانم رو میداد وای که چه زنی بود جاش بهشت چقدر میخندیدیم وقت هسته گرفتن البالوها واسه مربا  داستان ترافیک و شلوغی تهران رو تعریف میکرد یا وقتی داستان زایمانهای پر ماجرا و .... اخرش کل البالوها خورده می شد و چیزی برا مربا نمی موند

استارا رفتن رو نگو چقدررررر ذوق میکردیم تو اون بازارای شلوغش میچرخیدیمو تند تند خرت و پرت میخریدیم و تو راه برگشت هزاااار بار در می اوردیمو نگاهشون میکردیم

اما یه روز دیگه قلب مادر بزرگ نزد دیگه پدربزرگ از تنهایی خسته شد و رفت خونه بزرگ مادربزرگ سوت و کور شد دیگه صفا نداشت

چرا همه چیز قبلا فرق داشت؟ چرا همه چیز قشنگ بود ؟ همه چیز عطر داشت بو داشت؟؟

خلاصه روز بعد رفتن مامانی ما هم حرکت کردیمو رفتیم خونه خاله ام خیییلی خوش گذشت کلی بازی کردی

اینم عکسها...

چون شب رسیده بودیم شما خواب بودی و تا بیدار شدی شوکه شدی که ما کجاییم زودی رفتی تو حیاط با اینکه لباسات گرم بود ولی سردت شده بود از قیافه ات حسابی پیداستبوس

بعد از خوردن صبحانه رفتیم منطقه خیلی قشنگ و سرسبز به اسم سردابه

که اب معدنیش شهرت جهانی داره و برای درمان انواع بیماریها به اونجا میان

شما پیش خاله یلدا موندی و همگی رفتیم اب معدنی و کلی خوش گذشتچشمک

 

تو راه برگشت هوس بلال کردیم کنار مزرعه گلای افتاب گردون و بلال وایستادیم

نم بارون قشنگی میومد بلالهای گرم خیییلی چسبید بلال روغنی اردبیل حرف نداره

با اونایی که اینجا میخوریم قابل قیاس نیست خوشمزه

بعد خوردن نهار و کمی استراحت عصرونه برداشتیمو رفتیم شورابیل خیلی سرد بود

بارون میومد شما هم از فرصت استفاده کردیو کمی اببازی کردی گلممممبغل

 

دو تا نی نی ناز هم بودن که به ماهی ها غذا می دادن و همه ماهی های کوچولو

جمع شده بودن جلوی اب شماهم خیلی ذوق کرده بودی و با تعجب نگاهشون میکردی

تو راه برگشت هم رفتیم باغ پرندگان و کلی پرنده خوشگل داشت

بعدشم با بابایی رفتیم مرکز خرید و کلی خرید کردیم از مغازه ایی که میخواستم برای شما

لباس بخرم صاحبش ترکیه ایی بود و اصلا متوجه منظور ما نمیشد منم دیدم

الان موقع بکار گیری زبانه کلی ترکیه ایی باهاش صحبت کردمو و کلییییی هم تخفیف گرفتم

بابایی هم میگفت بلاخره اینهمه سریال ترکیه ایی دیدن یجا بدردت خوردقه قهه

 

فردا صبحش قرار شد بریم گردنه حیران تله کابین و سورتمه سوار بشیم

هوا به تمام معنی عاااااااالی بود نم بارون باد خنک بوی سرسبزی محبت

چون زود بیدار شده بودی بی صدا اینطوری خوابت برد عشقمممممم

 

تله کابین عالی بود ارتفاعش منو خیلی ترسوند تابالای کوه رفت ترسوو اونور پیاده شدیم

چه منظره ایی بود همه جا مه بود سفید سفید شما رفتی سراغ بازی مامانی هم

شما رو نگه داشت تا ما حسابی شیطتنت کنیم من و بابایی و خاله یلداو پسرخاله ام

کلی عکسای ناز گرفیتم و از طرف تله کابین عکس یادگاری رو شاسی بهمون دادن البته

با هزینه خودمونخندونک

 

اخراش داشتیم یخ میزدیم

 

از اونجا رفتیم استارا کمی خرید کردیمو برگشتنی هم تو گردنه بساط نهار رو پهن کردیم

واقعا مزه داد جای همه خالی خوشمزه

بعدش اومدیم خونه حاضر شدیم تا برای شام بریم خونه عمه

بعد دو روز ما برگشتیم ولی بقیه موندن

تو راه برگشت هم مثل اومدن خانم بودی و بیشتر راه رو پشت ماشین خوابیدیخواب آلود

 

برگشتنی هم هوا بارون بود و کمی هم سردبرای نهار هم یه جای خیلی باصف وایستادیمو

شما کلی خوشت اومده بود

خدایا بابت تمامی دلخوشی ها و دوست داشتنها ممنونمممممحبت

پسندها (5)

نظرات (8)

دوست بیمه ای شما فاطمه
9 شهریور 94 13:07
به نام خدا مهم ترین فرد زندگیتان کیست؟ برای خود واوچه آرزوهایی دارید؟ از نظرشما چه مبلغی شما را به آرزوهایتان میرساند ؟ حاضرید یک طرح ارزشمندومطمئن به شما معرفی کنم؟ شنیدن توضیحات درمورد مزایای بی نظیربیمه زندگی وسرمایه گذاری حداقلش اینه که ضرری نداره... اگر به فکرآینده خودوفرزندخودهستید دستتان را دردست پرمهرزندگی قراردهیدوهمین امروزاقدام کنید. ازتولدتاهفتادسالگی،پس اندازطلایی،تامین آتیه فرزندان،سرمایه گذاری مطمئن(05/24درصدسود93)،معافیت مالیاتی،اخذوام فوری وبدون ضامن و... بیمه زندگی عاشقانه ترین نامه نوشته شده تلفن تماس: 09019426766 02144494368 موفق باشید
مامی آتریسا جون
9 شهریور 94 15:50
چه خاطرات قشنگی رو مرور کردی افسانه جون خدا روشکر که خوش گذشته فدات بشم عزیزم که سردت شده خاله جونم
مامان افسانه
پاسخ
سلام سعیده جونم خوبی؟ بابت او ن موضوع خیییییلی ممنون حتما می خرم زنده باشی گلم روی اتریساجون رو هم ببوس
★مادر بزرگ★
10 شهریور 94 14:01
وای عینک بهش میاد چه تیپی زده خدا حفظش کنه
مامان افسانه
پاسخ
سلام دوست گلمم ممنونممممم
مامان دلنیا
10 شهریور 94 18:07
سلام عزیزم ایشالله همیشه به گردش ومسافرت افسانه جون خیلی قشنگ خاطرات سفرو بازگو کردی طوری که ادمو با حرفات با تمام وجود با خودت همراه میکنی ومیبری به دل سفرتون فدای دخمل نازمون چه عینک خوشکلی ماشالله خیلیم بهت میاد ایشالله همیشه خوش وخرم باشین بووووووووووووووس
مامان افسانه
پاسخ
سلام منظر جونم دوست گلم خوبی ؟خییییلی ممنونم از لطفت زنده باشی عزیزم خیییییییییییییییییلی مهربونی دوست گلمممممممم روی ناز و ماه دلنیای خوشگلمو ببووووووووس ان شاالله شما هم همیشه شاد و خوشبخت باشین
مامان هستیا
12 شهریور 94 10:14
سلام افسانه جون انشالله همیشه به گردش و تفریح .شما که اومده بودین طرف ما خبر میدادین میومدیم استقبال انشالله که بهتون خوش گذشته باشه از شانس شما اون چند روز که شما اردبیل تشریف داشتین هوا خیلی سرد شده بود . دنیا جونو ببوس عزیزمراستی عزیزم من قبلا کامنت گذاشته بودم تو این پست ولی انگار نرسیدهدوباره گذاشتم
مامان افسانه
پاسخ
سلام دوست عزیزم خوبی هستیای گلم خوبهخیلی ممنونم عزیزم لطف داری بله خیلیعالی بود البته هوای سرد هم خوب بود بدنمون کمی سرما نیاز داشت خیییلی منونم که همیشه به ما سر میزنی تو رو خدا وبلاگت رو یه بار دیگه تنظیم کن تا بشه وارد شد من اصلا نمیتونم بیام
نگین
12 شهریور 94 17:17
سلام افسانه جون خوبی؟ببخش ها من کم پیدا شدم رز بلاگ مورد داشت بعدش هم نبودم عجقم اومده بود خدارشوکر که مسافرت خوبی طی کردید .دخملتون که روز به روز ناناز میشه اون عینکه هم خیلی بهش میاد یعنی کاملا خوردنی میشه.دوست دارم عسلی بوسسسسسسسسسسس
مامان افسانه
پاسخ
سلام دوست خوبم عزیزم دشمنت شرمنده شما همیشه لطف داری منم چند بار اومدم وبت ارور میداد ان شاالله حسابی کنار همسری خوش گذشته باشههههههه چشمات قشنگ میبینه گلمممممممممممممممممم
مامان دیانا
14 شهریور 94 11:39
خوشحالم که بهتون خوش گذشته.اینجوری که شما تعریف کردی دلمو بردی خوش به حالتون.منم خیلی هوس مسافرت کردم ولی همش میترسم به دیانا سخت بگذره!!زیادی رو دیانا وسواس هستم و همش دارم خودمو نادیده میگیرم.
مامان افسانه
پاسخ
سلام عزیزم خوبی چه خبرا ؟ منم فکر میکردم با دنیا خیلی سخت باشه سفر رفتن ولی دیگه واقعا احتیاج داشتم و خدا رو شکر دنیا خییییلی همکاری کرد شما هم برید سفر برای روحیه خیلی خوبه ادم نیاز داره بعضی وقتا از محیط اطرافش فاصله بگیرهدیانای نازمم محاله سخت بگذرونه
مامان آرزو
8 بهمن 94 2:25
ای جوونم به این دختر ناز
مامان افسانه
پاسخ
ممنونم عزیزممم