دنیای مامان بابادنیای مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

دنیا فرشته مامان بابا

سلامممممممممممم

1394/8/15 1:47
نویسنده : مامان افسانه
1,013 بازدید
اشتراک گذاری

سلام وروجک نقلی مامان محبتمحبتمحبتمحبت

سلااااام دوستان گلممممبوس

خیلی شرمنده که دیگه اصلا پست نمیذارمو خییلی کم میرسم تا از شیطنتها و جیگر شدنت بنویسم

تمام روز سعی میکنم در اختیارت باشمو بازی و نقاشی و کیک پختن های دوتایی و ...محبتبوس

بله دخترک من دیگه داره خیلی بزرگ میشه و با دستهای کوچیکش کمک میکنه تا کیک بپزم بغل

خیلی تغییرات زیادی کردی عشقم

و اینکه تقریبا یک ماه دیگه تولدته نازنینم دلغک

 

صحبت کردنت تقریبا کامل شده و سعی میکنم بهت شعر یاد بدم ولی اصلا همکاری نمکنی و علاقه نشون نمیدی بیشتر دوست داری بدو بدو کنی راجع به اموزش اعداد هم دیگه هیچی نمیگم کاملا تا پنچ رو میتونی بشماری ولی تا میگم دنیا بشمار میگی یک . دو . سه . شصت .  پنجاه. چهار سکوت من نمیدونم شصت پنجاه رو از کجا اوردی؟؟ سوالبگدریم بعضی وقتا میگم خوبه من معلم نشدم هیچی دیگه حساب کنید بچه ها روخندونک

 

 

خیلی به نظافت اهمیت میدی کوچکترین اشغالی رو که ببینی میبری می اندازی تو سطل زباله بغل

بازی بپر بپر رو خیییلی دوست داری بخاطر اپارتمان نشینی نمیتونم زیاد همراهیت کنم چون به قول بابایی اگه خونه مال خودمون نبود خیییییلی وقت بود ما رو انداخته بودن تو خیابون چون بیشتر هم شبا بازیتون میگیره و با بابایی میشین دو تا بچه و اونقدر از سر و کول هم بالا میرین و شعر میخونیدو بازی میکنید که من فکر میکنم الان همه اماده باش واستادن که ...خطا

بگم از مناسبتهای این چند وقت توی مهرماه تولد مامان نازم بود بعدش تولد نیلای خوشگلم بود ان شاالله هر دو تاییشون همیشه سلامت باشن و تولدشون خیییییییییییییلی مبارک باشهههههه

شب تولد نیلا هم خیلی خوب  بود و عمه فاطمه و عمو مصطفی براتون کلاهای خوشگلی خریده بودن تو عکسا معلومهمحبت

بعد روزای محرمو شبهای خیلی عزیزش و عاشورا و تاسوعا که برای کمک میرفتیم هییت محلمون و شما هم خیییلی خانم بودی برعکس نوه همسایمون که از شما یک سال  بزرگتره و همش میخواست توروبزنه کلا دست بزن خوبی داشت فقط دنبال فرصت بود تا تو رو بزنه سوتیه بار که داشت میومد سمت شما من بغلت کردم بریم بالا مامان اومد سمتش داد میزد ولم کن میخوام بزنمشسکوت عاشورا هم می ما نذری داشت و نشد بریم کمکشون و برامون کنار گذشته بودن و رفتیم خونه نیلا و شما چقدر بازی کردی و کل راه برگشت روگریه کردی که من نیلا میخوام

با سرد شدن یهویی هوا خیلی خونه نشین شدیم و بابایی سعی میکنه هر دو روز یه بار شما رو ببره خانه بازی تا کمی بازی کنی

 

چند روز پیش هم به پیشنهاد بابایی رفتیم و کلی سباب بازی برات خریدیم وسایل دکتر هم خریدیم تا کمتر از دکتر بترسی که کلا بی فایده بود روزی که رفتیم مطب با وسایلت رفتی خیلی شیک نشسته بودی تا اسمت رو خوندن زدی زیر گریهقه قهه

 

از اونجایی که فصل پاییز و سرما فقط برای شما کوچولوها سرماخوردگی داره تو هم بی نسیب نبودی گلم مریض شدی دو روز اول خوب بودی ولی روز سوم خییییییلی بد شدی تب شدییییید و بیحالی زیاد و بعدش کیپ شدن صدات که دکتر گفت خروسکه و برات امپول نوشت الهی بمیرم وقتی میخواستن امپول بهت بزنن انگاری هزارتاشو به من زدن چقدر گریه کردم خلاصه که بعد اون کمی بهتر شدی خدا رو شکرغمگین

راستییییییییییییییییییییییییییییییییییییی از همه چیز مهمتر اینکه در تاریخ 23 مهر خیییلی یهویی تصمیم گرفتم که تو اتاق خودت بخوابی شب اول داشتم می مردم تا خود صبح بیدار بودم همش گفتم حالا اذیت میشی بیداری میشی گریه میکنی و ... ولی خیییییییییییییلی راحت خوابیدی و منم کم کم خیالم راحت شد ولی به بودنت کنارم وقت خواب چقدر عادت که نه انگاری نیاز داشتمو دارم وقتی میچپیدی کنارم بازوم رو تو خواب محکم میگرفتی وقتی عطر قشنگت تا صبح تمام وجودمو سریز می کرد هنوزم انگاری عادت نکردم چون با نوشتن و یاداوریش باز هم اشکهام سرازیر شد

خدای مهربونم تک تک لحظه هامون رو قشنگ رقم زدی بابت همه چیز مممنونممحبت

شرمنده که عکسای کمی برات گذاشتم سر فرصت جبران میکنم بوووووووووووووووس عاشقتممممممحبت

 

پسندها (4)

نظرات (8)

نگین
16 آبان 94 8:53
سلام خانومی خوبی؟؟خوش اومدید بعد مدت ها غیبت.خوبه خداروشکر به خوشی بودید. الهی چقد ناناز میشمره عدد ها رو.شاگرد خوبه معلمش مورد داره. پیشاپیش برا ماه بعد تولدت مبارک خوشگلم درمورد وبم خودم هم ناراحتم ولی دیگه اونجوری شده اافسانه جون. یعنی نمیشه اعتماد کرد.خوبه حالا یه وبلاگ عاشقانه بود وگرنه مثلا برا نی نی اینا بود حذف میشد بد میشد.
مامان هستیا
17 آبان 94 9:16
سلام عزیزم خوبی؟ چه خوب که به مامانی کمک می کنی تو کیک درست کردن آفرین گلم تولدت هم پیشاپیش مبارک باشه . مثل هستیا جون شما هم انگار بپر بپری هستی هستیا هم میره رو تخت همش در حال بپر بپره فدات شم خیلی دوست دارم .افسانه جون از طرف ما ببوس ناز گلمون رو
★مادر بزرگ★
18 آبان 94 10:10
وای چه وب خوبیه جالب بود
مامان دیانا
19 آبان 94 16:36
سلام عزیزم.مبارک باشه دختر گلی مستقل شده و تو اتاق خودش میخوابه.بعد از یه مدت تازه میفهمید که چقدر راحت شدید.من به مرحله ای رسیدم که اگه جایی هم بریم نمیتونم کنار دیانا بخوابم.اینجوری خودشون هم راحتتر میخوابن.و هر جور بخوان غلت میزنن. متاسفانه پاییز و زمستون سردی داریم.مواظب گل دختر باشید که سرما نخوره.ببوس دنیای قشنگمو
نازدونه
20 آبان 94 11:53
سلامممممممممم بعد مدت طولانی خیلی خوبه اتاقش جدا کردین.اوخی عزیزم که بزرگ شده کیک درست میکنه فدات بووووووووووووووووس
مامان دلنیا
27 آبان 94 19:35
سلام عزیزم اتفاقا رفتم خونه بابام دلنیا هم مریض شد وخیلی اذیت شد منم کلی غصه خوردم چه جالب تولد مامان منم 7مهره به به خانم دکتر شدی عزیزم ایشالله میشی دراینده الهییییییییییییییییی دخمل نازمو چطور میوه هارو چیده تو یخچال فدای دست زیر چونت عسلمممممممممممم
مامان دلنیا
27 آبان 94 19:37
راستی عزیزم تبریک میگم دنیا جون مستقل شده وتو اتاق خودش میخوابه عزیزم فدای شمردنش
مامان فرزانه
6 آذر 94 18:18
سلام مامانی وای خدا کوچولوتون خیلی ماهه خداب رات حفظش کنه عزیزم حتما به منم سربزن ایده های قشنگی برای تولد و جشن دندونی دارم . امیدوارم بتونم تو برگزاری هرچه بهتر مراسماتون سهیم باشم یادت نره نظربدی حتما 09187059389 ارتباط با پیامک و تلگرام