دنیای مامان بابادنیای مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

دنیا فرشته مامان بابا

روزهایی که نبودیم

1395/5/9 16:54
نویسنده : مامان افسانه
1,010 بازدید
اشتراک گذاری

                         

سلااااام علییییک بر دوستان گل و مهربونم و صد البتهههه دخمل نازمممممم و نازدونه عزیزم و منظر جونم که خیلی در نبودنم لطف داشتن بهمون مرسی عزیییزمقلب

میدونم خیییلی وقته نبودم آبرو بره هااااا 5 ماه نبودم خجالت

والا خیلی اتفاقات افتاده اینکه از کجا شروع کنم نوشتن رو سخته یکمیخیال باطل

گلکم بزار از فروردین ماه شروع کنم و اینکه یک قدم دیگه برداشتی برای استقلال بیشتر و اون پروژه بسی دشواااار پوشکگیری بود خداییش اگر یه درصد به اینکه دوباره بچه دار بشم فکر میکردم با روبرو شدن این مرحله اون به درصدهم از بییین رفت کلا ابلهچشم

مثل همه کارام یهویی به سرم زد از پوشک بگیرمتمژه اولش بهت توضیح دادم که دیگه بزرگ شدی و دیگه نباید تو پوشکت گلاب به روتون جیش و پی پی کنی یه جور نگام کردی و گفتی باشه که من گفتم کار تمومه دیگه یاد گرفتینیشخندزبان

هر یه ربع بردمت دستشویی نیم ساعت می نشستیم تا جیش کنی ولی بی فایده بود کلا می ترسیدی روز اول از صبح تا عصر خودت رو نگه داشتیتعجب آخرای روز با گریه و زاری تو دستشویی جیش فرمودی و دیدی چیزی نیست و ترست ریخت خلاصه از فرداش هر لحظه تو دستشویی بودم خدا شاهده حال مزاجم داااغون بوداااا داغووون فکر کن تمام روز تو دستشویی سبزسبزمرحله بعد پی پی بود که تو اصلااااا همکاری نمی کردی وایییی یعنی عذابم دادیاااااا هرکاری کردم نکردی که نکردی واقعااا سخت بود خودمم حالم بد بود دیگه بریده بودم کلافهتا ابنکه دیدم روزه چهارم شده و هنوز پی پی نکردی گفتم مریض نشی برات یه کوچولو شیاف ملین گذاشتم و اون کارساز بود خدا پدر سازنده شیاف رو بیامرزه منو از مرگ حتمی تو دستشویی نجات دادخنثی دیگه از ترس اینکه شیاف نزارم قشنگگگ کارت رو تو دستشویی میکردی ولی فداااای تو بشم اصلااا جایی رو گل کاری نکردی و هرچقدرم سخت بود خودت رو نگه میداشتی قلبفقط اولاش بیرون رفتنی پوشکت میکردم و هی یاداوری میکردم که پوشک ماله خودت نیست برای همسایه ست نباید توش دستشویی کنی برگشتیم باید بدیم به همسایه شما هم فدات شم به روز تا رسیدیم خونه پوشکت رو در آوردی و بردی بدی به زن همسایهنیشخند خلااااصههههه این قسمتی از دلیل غیبتم بودابرو

روز مرد  دورهمی دوستام بود و مهمونی خداحافظی فائزه جون برای عاطفه عزیزمون بود که برای همیشه رفت اتریش الانم خیلی جاش خالیهمن اولش نمی خواستم  برم خدا شاهدهنیشخندچون هم بابا خونه بود هم روز مرد بود ولی بابا که همیشه دوست داره من شاد باشم و از جمع دوستام جا نمونم اصرار کرد که به مهمونی برم و گفت اگر خواستم شما رو بزارم پشش تا راحتتر باشم منم دیدم ضایعست هم روز مرد دارم میرم تفریح هم بچه رو بزارم براش خیلی نامردیه گفتم حداقل تنها باشه یکمی راحت بخوابه و استراحت کنه فکر کنم این بهترین کادو بود براش نیشخندو چون دوستام عاشق شما هستن اصرار که دنیا رو هم بیار منم با کمی دودلی بردمت خداییش ماه بودی ماه حتی یک لحظه هم اذیت نکردی وبهانه نگرفتی عمرممممماچ

توی فروردین هم با فاطمه جون و سمانه جون و بچه ها قرار گذاشتیم بریم باغ گلها بابایی هم با ما اومد و می ما هم بعدا اومد شما فسقلی ها هم حسابی بازی کردینقلب
 

               

هفته بعدش هم عروسی دختر دوست مامان دعوت بودیم و خیلی خوش گذشت هورا

 

                

روزهای دیگه رو به پارک و خوشگذرونی گذروندیم راستی بازی جامپینگ رو عاشقشی بهش بپر بپر میگی و کلی خوش میگذرونی

                   

 

و ماه رمضون رسید و یه شب رفتیم دریاچه چیتگر خیییلی با صفا بود کلی از دیدن آب و ماهی ها ذوق کرده بودی بهشون غذا دادی و کیییف میکردی بعد رفتیم قایق سواری یه شب دیگه هم با مامانی و خاله یلدایینا رفتیم دریاچه و خیلی خوش گذشت

 

               

 

                

 

شبای قدر رو خونه بودم سومین شبش رو شما تا دیر وقت با من بیدار موندی و اینطوری سرگرم نقاشی بودی البته بماند وسطا هم ادای گریه کردن منو در می اوردیخنده اینم نقاشی هایی که بلدی بکشی اولیش عکس صابون هست که از کارتون یاد گرفتی و دومی هم چش چشم دو ابرو هستبوس

 

                

 

                  

و اینکهههههه 28خرداد تصمیم گرفتم ببرمت مهد خیلی فضاشو و دوستات رو دوست داری و حتی کوچکترین بهانه ایی نگرفتی مثل یه خانم رفتی مهد فقط دوباری گفته بودی مامانم کو خانم مربی هم گفته بود مامانت رفته خرید زود میاد به این ترتیب یه روز در میون میری مهد و کلییی بازی میکنی وقتی میایی خونه به صورتی کاملا له می افتی جلوی تی وی قهقهه

بعداز ظهرها هم اگر پارک نریم می برمت کوچه و کمی با دوستات بازی میکنی

 

                 

اخر خرداد دورهمی دوستام بود و قرار شد نبرمت چون قرار بود باغ دوستم تو فشم بریم و راه طولانی بود و گرمای هوا میدونستم اذیتت میکنه صبح باباجون اومد دنبالت و رفتی خونه مامانی ولی عزیزم جات خالی بود عااالی بود همه چیز هوای عالی باغ باصفا و پر از گیلاسای خوشرنگ و خوشمزه قلب

مامانی و خاله یلدا هم شما رو برای اولین بار بردن استخر روز قبلش رفتم برات مایو خریدم اونقدر ذوق داشتی که نگو به مایو میگی ماهیتابهخنده

راستی به دوختن میگی دوزیدن

به بمیری هم میگی بمری

خیییلی ماه شعر میخونی و حرف میزنی

خلاصه عاشقتممممم ماچ

اینم یکی از خویش اندازهای دخملی

 

                      

 

اینم عکس اخر

 

                  

و خدا رو هزاارااان بار بخاطره داشتنت شکررررقلب

 

پسندها (4)

نظرات (2)

دخترخاله
9 مرداد 95 19:19
سلام مامان افسانه// ماشاالله کوچولوی دوست داشتنی دارید خدا حفظش کنه براتون
مامان افسانه
پاسخ
خیلی ممنونم عزیزم
نازدونه
11 مرداد 95 0:10
سلامممممممممممممممم.به به ببین کی اومده خیلی نگران بودم که این مادر دختر کجا رفتن.گفتم لابد دیگه بیخیال وبلاگ شدید ولی یهو نرید خبر بدید.خیلی خوشحال شدم که دوباره هستید.دنیاجونم هم حسابی بزرگ شده و ناز و خوردنی شده هزار ماشالله.موفقیتتون در پروژه پوشک گیری تبریک میگم
مامان افسانه
پاسخ
سلااام خوبی دوست عزیزم؟؟ آره دیگه ما اومدیم از لطفت ممنونم چشات قشنگ میبینه از این موفقیتها ان شاالله قسمت شما