واکسن 6 ماهگی دنیای مـــــــــــــــــا
سلام ناناز مامان امروز صبح شما تو خواب ناز بودی کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه....
ساعت 7 مامانی زنگ زد که تا نیم ساعت دیگه باباجون رو میفرسته دنبالمون تا بریم بهداشت واسه واکســــــــــــــــــــــــــــــــــن 6 ماهگی تازه 2 تا امپول باید میزدی
منم تا صبح نخوابیده بودم و همش به این فکرمی کردم که نکنه مثل واکسن 2 ماهگیت که اون هم 2 تا بود خیلی اذیت بشی البته بماند که اون موقع چون خیلی کوچیک بودی ترسیدم بهت قطره استامینوفن بدم و شما ناز من تا 2 روز نمیتونستی پاهای تپلتو تکون بدی یه همچین مادر به فکر و دلسوزیم من
بگذریم باباجون اومد دنبالمون شما هم خوشحال که بابا شما کی هستین از صبح کله سحر منو می برید ددر
اینو از نگاه متشکرت میشد فهمید گلم
رفتیم خونه صبحانه خوردیمو بعد با مامانی رفتیم بهداشت الهی بمیرم توراه چون هوا خیلی خوب بود حسابی ذوق کرده بودی و شیطنتت گل کرده بود وقتی خوابوندنت رو تخت فکر کردی میخواییم بازی کنیم مامانی پاهاتو گرفت که یهوووووووووو امپول اول و زدن و شمـــــــــــــــــــــــا سالن و گذاشتی رو سرت هنوز تو شوک بودی که دومی رو زدن به اون یکی پات دیگه فکرشو بکن چی شد عسلم الهی من فدات بشم که اشکای نازت سرازیر شد
بعدش که اروم شدی داشتی به من نگاه می کردی که اوردی منو چیکارم کردی؟؟
ولی خوشم میاد کلا دختر مقاومی هستی و سریع می خوایی خودتو تقویت کنی
چون اصولا از نظر شما همه چیز خوردنیه
وقتی رفتیم نشستیم کنار یه خانمه که برای قد و وزن نی نی اش تو نوبت نشسته بود
و نگو با زور نی نی اش رو خوابونده بود چون واکسن زده بود درد داشت
حالا تو اون گیر و دار شما نازم اصرار داری پای نی نی رو بکنی تو دهنت و نی نی بیچاره رو بخوری حالا مامانه هی بچه رو می کشه اونور تر شما هم بیشتر کش میومدی که برسی به پای نی نی
حالا اون خانمه که کاملا بی اعصاب شده بود این شکلی
من این شکلی
شما هم طبق معمول این شکلی
بیچاره اون نی نی از همه جا بی خبر هم این شکلی
در کل ناز من واکسنت هم مبارک باشه و خبر خوش اینکه تا یک سالگی واکسن نداریییییییییییییی
جوجوی ناز و بلا دوستت داریم