20 فروردین
دنیای نازم چند روزی بود تو این فکر بودم تا برات یه وبلاگ بسازم ولی شما نازم مگه می ذاشتی همش شیطتنت می کنی و می خوایی که دائما کنارت باشم و با هم بازی کنیم تا اینکه چهار شنبه شب در طی یک حرکت انتحاری تصمیم گرفتم تا صبح بشینم و وبلاگتو طراحی کنم شما هم کنارم داشتی با عروسکت بازی می کردی با بابایی سرگرم انتخاب طرح بودیم که دیدم صدات نمیاد برگشتیم دیدیم چون عروسکت افتاده بود زمین برای اینکه بگیریش مجبور شدی بچرخی و متفکرانه داشتی دور و برتو نگاه می کردی لابد با خودت می گفتی چرا وسیله های خونه این شکلی شد قبلا فرق داشت اره نباتم اولین بار بود اینکارو می کردی عسسسسسسسسلم بعدش عروسکت چسبوندی به صورتت همونطوری خوابت برد اخه فکر کنم برای بار اول حرکت سخت و حرفه ایی انجام دادی خسته شدی عشقم منم تا اذان صبح بیدار بودم تا کارای وبلاگت تموم بشه این هم با عشق تقدیم شما