دخترک 23 ماهه من و محمد
سلام عشقم
چیزی به دو سالگیت نمونده گلمممم و هر روز ماهتر و شیرین تر میشی
اینم چند تا از نمونه هاش ...
چند روز پیش بعد دوسال با همدوره ایی هام دوستای خییییلی ماهم قرار گذاشتیم همدیگرو ببینیم مامانی اصرار داشت شما رو نگهداره تا اذیت نشی ولی من خواستم ببرمت با توکل به خدای بزرگ بردمتاولین تجربه مترو سوار شدنت خیییلی باحال بود البته قبلا یه بار وقتی کوچیک بودی سوار شدی که یادت نبود کلی ذوق داشتی خانمهایی که جنس میفروختن تا یه چیزی رو میاوردن جلو فکر میکردی دارن میدن به شما با چه ذوقی میگرفتی تازه تشکر هم میکردیخلاصه رسیدیمو رفتیم رستوران که واقعاااا خانم بودی چقدر با علی پسر الهه جون بازی کردی وقتی هم رفتیم خونشون کلی میخواستی بازی کنی که متاسفانه علی جون بازی نمیکزد و همش گریه میکرد یا تو رو تو اتاق حبس میکرد این باعث شد اخراش کلافه بشی و از خستگی کل راه برگشت رو خوابیدی دوستام شما رو اخرین بار وقتی چهل روزه بودی دیده بودن و واقعا عاشقت شده بودن اخه خییییلی ماه شده بودی نفسمممممممممممممممممم
چند شب پیش وقتی اومدم چراغ اتاق خوابمون رو روشن کنم یهویی لامپش با صدای ترکیدن خاموش شد و تو ترسیدی بعد خوابوندمت و صبح که بیدار شدی زودی از تختت اومدی پایین رفتی جلوی تختمون وایستادی بعد دوتا دستات رو گذاشتی زیر چونه ات و به لامپ نگاه میکردی و یهویی گفتی : مامان میگم چراغ خراب شد چسب رو بیار من چسب بزنم خوب بشه روشن بشه خیییلی هم جدی داشتی میگفتی نفس
تازگیا خواب میبینی و خوابت فقط دو تاموضوع داره یا نیلا جون دختر عمه ات هست یا بستنی البته زوج و فردش کردی تداخلی پیش نیاد روزای زوج نیلا روزای فرد بستنی خخخخ خلاصه هر شب با کلی گریه و ناله تو خواب میگی نیلا نرووووووو یا میگی بیستی بیا پیشمممم خلاصه داستانی داریم
یه مدتیه تو خونه راه میری و داد میزنی من عسلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم من جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگرم من نفســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم خیلی باحال میگی اینارو یه بار که داشتی اینا رو میگفتی باباجون هم داشت برات تکرارشون میکرد در ادامه اش گفت تو عسلی تو مامانی همین رو که گفت خیلی جدی گفتی نه من خودمم
شعر اتل متل رونصفه نیمه یاد گرفتی به این صورت:اتل متل توتوله گاب خوسین چه جوره نه شیر داره نه بیستون گابشو بردن دندستون
چند وقتیه علاقه پیدا کردی که همه چیزت رو تو کیفی چیزی بذاری با خودت بکشونی همه جا فایزه براتون از مسافرت کلی وسیله اورده بود بچه ها همشون رو ریختن باهاش بازی کردن ولی شما حتی از مشما درشون هم نیاوردی و کل شب تو دستت بود جالب بود نه به وسایل اونا دست میزدی نه میذاشتی اونا به وسایلت دست یزنن البته خودت هم دلت نمیومد بهشون دست بزنی شب هم با مشما خوابیدی خخخ واقعا این موضوع دردسری شده هاااااا کافیه بریم خرید هرچی بخریم رو میخوایی خودت بگیری و بیاری تا هر چند کیلویی باشه خلاصه خیلی زحمت کش شدی
بابایی عادتشه تا من بخوام خرید یا جایی برم عابر کارتشو میده یه روز بابایی نبود و میخواستیم بریم بیرون دیدم رفتی عابر کارت خودمو برداشتی اوردی میگی افسانه بیا گفتم نمیخوام مامانم گفنی جان افسانه بیا خواهش میکنم بیا گفتم باشه هر وقت خواستم ازت میگیرم گفتی جان افسانه بخوایی هااا باشهههههه
بابایی چند روزی برای سفر کاری رفته شمال و شما حسابی بهانه میگری و همش میگی بابا هنوز سرکاره؟؟؟ اشغالا رو برده؟؟(زمانهایی که بابا میخواد جایی بره که زود بیاد و شما گریه نکنی و باهاش نری میگیم بابا بره اشغالارو بذاره زود بیاد)ولی واقعا خیییلی سخته نبودن محمدم برای اینکه یکم هوات عوض بشه دبشب عمو مصطفی اومد دنبالمون رفتیم خونه فاطمه جون کلی با بچه ها بازی کردی البته خیییلی هم همه جارو ترکوندین و کلی شرمنده شدیم شب هم می ما و فتانه جون و عمو حسین ما رو رسوندن خونه
نقاشی کشیدن هم یکی از علایق خییییلی محبوبت هست و با شعر چشم چشم دو ابرو مثلا نی نی میکشی بادکنک میکشی و ...
این بود خلاصه ایی از روزانه هامون
خدای ناب و مهربونم بابت همه چیز شکررررررر