من و دخملی اومدیییییییییییییییم
سلام به دوستای ناز و گل و مهربونم که همیشه منو شرمنده خوبی ها و مهربونی هاشون میکنن
این مدت خیلی خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دلم براتون تنگ شده بود
مامانم و بابام و خواهرم رفته بودن شهرستانمون و چون خونشون ویلاییه از ما خواستن بریم اونجا تا یه وقت اتفاقی نیوفته ما هم رفتیم انجا اگه درد نبودن انترنت رو نا دیده بگیریم خیلی خوب بود چون هم حیاط داشتیم و حسابی دخملی توی حیاط مامانی روروئک بازی میکرد و دم غروب باغچه رو اب میدادم و با دخملم در حدی که اسراف نباشه اب بازی میکردیم و هر روز میرفتیم پارک دم خونه و حسابی دنیا خانم ما تاب بازی میکرد
و از اونجایی که خاله یلدا ماشینشو نبرده بود ما حسابی ماشین دار شده بودیم و تا بابایی از سر کار میومد من و دخمل نازشو برمیداشت و میرفتیم دور دور
محمد مهربونممممم برای اینکه من دلم از نبودن مامانم نگیره همش منو میبرد بیرون و سعی میکرد به من خوش بگذره تا دلتنگ نشم ممنونم همسر عزیزم که همیشه خیـــــــــــــــــــــــــلی مهربونی
خلاصه یک هفته گذشت و مامانی و باباجون خاله یلدا با کلی توشه راه برگشتن وقتی سوغاتی ها رو دیدم خیلی خوشحال شدم که من باهاشون نرفته بودم چون اگه رفته بودم دیگه خبری از این همه سوغاتی نبود هههههه مدیونمید اگه فکر کنید پولکیمهاااااا
راستی دوری از نت یه خوبی داشت اونم زود خوابیدن بود شبهای اول احساس میکردم دیگه بدنم درد میکنه ازبی نتی ولی بعدا بهتر شدم
اینم از سوغاتی ها که دستشون درد نکنه البته یه تی شرت برای بابایی هم اورده بودن که چون تنش بود نشد عکس بگیرم و البته که عســــــــــــــــــــــــــــل اردبیل که نباشه نمیشه ممنونیمممممممممم