خدا مهربونی کرد تو رو سپرد دست خودم دستاتو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
سلام دخترک نازم
فرشته همه چیز تموم خونه ما تولدت مبارک
امروز یک ساله شدی
یک سال عشق و مهربونی
یک سال پیش در همچین روزی ساعت 14:30 دست کوچیکت رو تو دستام گذاشتی و لمس صورتت برام قشنگ ترین حسها بود و شنیدن صدات طنین شروع عاشقانه ایی ناب رو صدا میزد
از تو ممنونم که به دنیا اومدی تا من در کنار تو ارامش بگیرم
بابایی برای اومدنت برای دیدنت لحظه ها رو می شمارد با دیدنت زیباترین اشک رو ریخته بود
و تو حالا یکساله دخمل ناز بابایی شدی
اومدنت من و بابایی رو عاشق تر کرد
اومدنت برای ما یعنی بدونیم که دیگه حلقه وصلمون کامل شده و ناگسستنی
عاشقانه عاشقتیم و بی اندازه دوستت داریم دنیای قشنگ زندگی مـــــــــــــــــــــــــــــا
امسال بخاطر ماه صفر نمیخواستیم تولد بگیریم ولی هم من هم بابایی خیلی دوست داشتیم یه کارایی بکنیم به خاطر همین 4روز مونده به تولدت تصمیم گرفتیم یه تولد ساده بگیریم و برای شام خانواده من و بابایی رو دعوت کنیم محمد عزیزمم چون همیشه به فکر منه گفت شام نذار تا خسته نشی غذا رو از بیرون میارم اینطوری خیلی خوب شد منم اصلا خسته نشدم و همش پیش مهمونا بودم مرسی عشقممممم
شب تولدت خیلی خسته بودی و خیلی بی تابی کردی هربار که کیک رو می اوردیم تا ببریم گریه میکردی فکرکنم از شکلش میترسیدی اونقدر بی حوصله بودی نمیذاشتی یه کلاه تولد سرت بذارم حتی نشد یه عکس درست حسابی ازت بگیرم گلم
ولی همین که مهمونا رفتن تازه شارژ شدی و کلی با خودت حرف میزدی و بازی میکردی و انگار نه انگار همون دنیای چند ساعت قبلی
بابایی هم خیلی دوق داشت از هیچ چیزی دریغ نمیکرد و هر کاری برای خوب شدن تولدت انجام داد که خیلی ممنونمممممممم عشقمممممم
بگم از کادوهات که من و بابایی برات النگو خریدیم مامانی و باباجون هم جفت دیگه النگو رو برات خریدن خاله یلدا هم چون همش پیش ما بود وقت نکرد چیزی بخره و نقدی کادوش رو داد و فرداش رفتیم و برات یه تاب خریدیم خانواده بابایی هم با فاطمه مهربون و عمو مصطفی یه زنجیر و اویز برات خریده بودن و مامان بزرگ بابایی هم برات یه ماشین خریده بود که خیلی خوشت اومده بود به جای اینکه روش بشینی ازش میگرفتی و راه میرفتی و کلی راه رفتن رو تمرین کردی و عمو حسن و سمانه جون هم برات لباس اورده بودن از همه مهمونا بابت کادوهاشون ممنونیممممم
در کل شب خوبی بود خاله یلدا و مامانی از 2 روز قبل اومدن تا کمک کنن ولی در اصل کل کارا رو اونا کردن و بعد رفتن بقیه موندن و کلی تو مرتب کردن خونه کمک کردن و مامان مهربونمم کل ظرفهای مهمونی رو شست محمد عزیزمم همهشون رو خشک کردو جمعشون کرد تا من زیاد کار نکنم خیلی ازشون ممنونم که هیچوقت تنهام نمیذارن
راستی شیرینی های تولدت کار خودم بود همه میگفتن خیلی خوب شده
اینم چندتا عکس از شب تولد
کار تزیین با بابایی بود وقتی شما خونه مامانی بودی ما اومدیمو خونه رو تزیین کردیم وقتی اومدی تا نیم ساعت همش سقف رو نشون می دادی و از تعجب همش میگفتی اِ اِ
اینم میز که کار خودم بود
اینم شیرنی های خوشمزه من
کلا این شکلی بودی
(دخترک نازم ببخشید که همه چیز عالی نبود )