یه روز جمعه خیلی خیلی خوب
سلام دوردونه نازمممممم
دیروز جمعه بود و بابایی گفت بریم یه جایی که خیلی به دخملمون خوش بگذره منم گفتم کجا میخواییم بریم ایااااا؟؟؟
بعدبابایی مارو برد شهربازی ستاره شهر خیلی جای قشنگی بود یه عالمه نی نی ناز اومده بودن تا حسابی خوش بگذرونن البته شما جوجو طلایی از همشون کوچیکتر بودی فداااااااااااااااااااات
خلاصه با پاهای کوچیک راه افتادی تو شهربازی و هر بچه ایی می دیدی سرگرم بازیه سریع میرفتی کنارش تا ببینی چیکار میکنه عسل کنجکاو من
با هروسیله ایی سعی میکردی خودت رو سرگرم کنی از فرمون ماشین های بازی بگیر تا دستگاههای شارژ اعتبار
بابایی برای خرید چیزی رفت و من و تو تنها شدیم تا اومدم گوشی رو از جیبم در بیارم تا ازت عکس بگیرم دیدم رفتی کنار یه دختربچه ایی که داشت بولینگ بازی میکرد خدا میدونه چه ذوقی داشت هربار توپش به یه بطری میخورد و امتیاز محسوب میشد براش تا اخرش بتونه عروسک جایزه بگیره بالا پایین میپرید و برا خودش دست میزد فکر کنم خیلی امتیازش بالا بود چون دیگه درپوست خودش نمیگنجید تا اینکه شما در چشم بهم زدنی رفتی و دکمه end دستگاه رو زدی و بازیش تموم شد بوخودا میخواستم مانع بشم ولی دیر شده بود و کل زحمت اون طفل معصوم رفت هواااااو شما اینگونه اون طفلکی رو در پوست خودش گنجوندی تا فهمید تو دکمه رو زدی شروع کرد به داد زدن که الان به مامانم میگم بچه شما بازیمو خراب کرد منم به خودم گفتم افسانه الان وقت دفاع از دخترتهههه گفتم نــــــــــــــــــــــــــه دیگه دخترم دستگاه دید خوب بازی نمیکنی همش بد میزنی خودش بازی رو تموم کرد این برات تمرین شد تا دفعه بعد بهتر توپ ها رو بندازی!!!بعدش سریع دنیا رو زدم زیر بغلمو صحنه رو ترک کردممممم
خلاصه که خیلی خوش گذشت شما تا تونستی راه میرفتی من دیگه پا درد گرفته بودم و خوابم گرفته بود
ولی ماشاالله شما و بابایی کم نمی اوردین و فقط فکرتون تو بازی بود بابایی که میخواست همه چیز سوارت کنه جاهایی هم که می دید تنهایی نمیتونی تو وسیله بنشینی منو باهات همراه میکرد و با هم سوار میشدیم
بعدش اومدیم خونه و بردمت حموم تا تونستی گریه کردی نمی دونم چرا این همه با نظافت مشکل داری عزیزم بعدش شام خوردی و یکم دیگه بازی کردی و برای شیر اومدی پیشم و در حال شیر خوردن بودی که خوابت برد و تا صبح بدون حرکت خوابیدی نازنینم معلوم بود چقدر خسته شده بودی
من و بابایی عاشقتیمممممممممممممممم عسل شیرین زندگیمون بوووووس هوارتا برای میوه عشقمون
در اخر مثل همیشه باید بگم خدایا بخاطر همه نعمتهات شکر شکر شکر خدا کاری کن همیشه خنده سهم لبهای همه بچه ها باشه امیـــــــــــــــــــــــــن
اینم عکسهای شما جیگر طلااااااا
فدای چشات چقدر خانم نشسته بودی
من و دخملی سوار چرخ و فلک
الهی قربونت برم که از این دستگاهه خیلی ترسیدی
تا چشم ازت برمیداشتیم یک راست می رفتی سمت این فرمونه
این همون دستگاهیه که زدی خاموشش کردی و نی نیه کلی شاکی شد
بازم من و دخملی
چشم دوخته بودی به نی نی رو به روت
دو تا گل البته گل اصلی که من باشم در حال عکس گرفتنم
بازم فرمون بازی