قصه های بی غصه ماااا
سلام گردوی مامان
دیگه یواش یواش دارم رکورد میزنمو به سالی یه پست میرسم
باور کن روزا کنارت خیلی داره قشنگ می گذره و اصلا فرصتی برای نوشتن احوالاتمون پیدا نمیکنم همش میگم امشب مینویسم فردا شب می نویسم
خلاصه بگذریمو بریم سر اصل داستانمون ...
جیگر مامان 23 خرداد بابایی مهربون زانوش رو عمل کرد و چند شبی خونه نبود شبی که اومدم خونه و خونه رو بدون محمد دیدم چقدر گریه کردم دلم براش پر میکشید تو هم تا اومدی خونه تندی رفتی همه جا سرک کشیدی و همش می گفتی هدایی هدایی (کجایی کجایی) بعد که دیدی بابا نیست اومدی با نا امیدی دستات رو بالا اوردی و گفتی بابایی نیست یفته(رفته) بعدش اومدی و اشکامو پاک کردی و بوسم کردی فدای قلب مهربونت بشم مادر
چند روز نبودن بابا سخت بود و من هر روز شما رو میذاشتم پیش مامانی و میرفتم بیمارستان وقتی هم که از پیش بابایی میومدم تا فرداش که بازم برم پیشش با هم اس ام اسی صحبت میکردیم فردای عمل بابا هم همگی اومدن بیمارستان دیدنش و بعد دو روز بابا اومد خونه و کلی ذوق کردیم
این قسمت بد روزهامون بود خواستم اول بگم تا بگذره و به جاهای خوبش برسیم ناناسی
یه روز جمعه همگی قرار گذاشتیم بریم جاده چالوس روز خوبی بود شما فسقلیا تا تونستید اتیش سوزودنید و بازی کردید نزدیک جایی که ما نشسته بودیم لوله اب رد می شد و سوراخ شده بود ازش اب میومد شما ها کلا چسبیده بودید به اون یه ذره سوراخ ول کن نبودید چقدر با هاش حال میکردید نیلا که کلا دیگه اب تنی کرده بود و خیسه خیس بود اریا هم بعضی وقتا میومد یه تفال چند دقیقه ایی میزد و میرفت و پای ثابتش تو و نیلا خانم بودید تا نزدیکای عصر برگشتیمو تا نشستیم تو ماشین خوابت برد و تو خونه هم تا نصفه شب خوابیدیم حالا خوبه کوه نکنده بودیم
چند روز بعدش بابایی ما رو برد شهربازی و شما گل مامان حسابی بازی کردی
و این روزا ماه رمضون شروع شده و شما دومین ماه رمضونی هست که فرشته این خونه شدی عشقممممم
راستی یه حرکت بزرگی هم کردممممم و اون اینکه در طی یک اقدام انتحاری شما رو از شیر گرفتممممممم
ماجراش جالبه اولش چسب زدمو شما دو روزی رو طاقت اوردی و همش میگفتی اوف شده و نازش می کردی ولی شب دوم ول کن نبودی و یه سره جیغ میزدی که شیر میخوام منم مجبور شدم چسب رو بردارمو شما شیر خوردی فرداش با خنده بهم میگفتی اوف هوب سد؟ (اوف خوب شد؟) و من کلی ضایع شدم که تو دستمو خونده بودی
خلاصههههههههههه بعد چند روز به فکرم زد که بر خلاف میل باطنی از فلفل استفاده کنم کل روز تا می دیدی میگفتی اوف و میرفتی تا اینکه دلت خواست شیر بخوریییییییییییییی دختر عزیزم خدا شاهده تو این قسمت ماجرا من گفتم نه اوف شده تا نخوری ولی باور نکردی و تا اومدی اولین مک رو بزنی مثل ماه بغض کردی طوری که دو طرف لبات تا چونه ات اومد پایین بعد چنان گریه ایی کردی که دل من و بابا که هیچ دل تمام وسایل خونه بحالت سوخت و بعدش هر وقت می گفتم ممشی زودی میگفتی نهههههههههههههههه وقتی هم دلت میخواد که شیر بخوری از عروسک گرفته تا کنترل تی وی رو میاری رو میگی می هویه؟ (یعنی میخوره؟) بعدش من باید ادای اخ بودن شیر رو در بیارم که شما رضایت بدی که شیرت اخ شده نفسممممم
تازگیا خیییییلی ورزشکار شدی دیگه خیییییلی , به این شکل که جونم برات بگه از همه چیز بالا میری از مبل بالا میری تا رو اپن بشینی از میز ال سی دی بالا میری و میشینی کلی هم کیف میکنی از پاتختی های اتاقمون بالا میری از تختت بالا میری و میخوایی از اونجا کمک بگیری تا بری بالای کمدت خلاصه وضعیتی داریم البته چند روزیه سندرومه بالا رفتنت شدیدتر شده امروز از دیوار چسبیده بودی و میخواستی بالا بری دیگه این صحنه رو که دیدم فهمیدم وضعیتت اورژانسی شده عشقمممممم
تمام اجزای صورتت رو می شناسی و دونه دونه با اسمش میگی:
تشامه : چشامه
اوپ : لوپ
گوشامه : گوشامه
دماخه : دماغه
دهنمه : دهنمه
دیندونامه : دندونامه
موهاشه : موهامه
دست و پا و لاک و النگوت رو هم قشنگ می شناسی و تلفظ میکنی
چند روزی هم هست که دیگه جمله می گی مثلا دیروز صبح بیدار شدی و میگی مامانی صبونه می هویی؟ یعنی صبحانه می خورم
وقتی چیزی رو میخوایی خیلی ماه میشی یکمی گردنت رو خم میکنی و مثلا همه جا رو نگاه می کنی و مدام میگی هدایی هدایی تا من یا بابایی میریم اتاق یا اشپزخونه راه میوفتی دنبالمون و میگی باباجونی هدایی؟؟
مامانی هدایی؟؟
کلمات دیگه ایی که خیلی ناز میگی :
لیلان : لیوان
قاقوق : قاشق
انال : چنگال
لندلی : صندلی
ابالو : البالو
خداسز : خدافظ
دیمپایی : دمپایی
حوجل : خوشگل
ببل : بغل
باکالی : بادکنک
سلام ملیک : سلام علیک
بابا بخاطر زانوش مجبوره نسشته نماز بخونه بخاطر همین روی صندلی نهار خوری نمازشو میخونه تا شما نیایی همش مهر رو ببری. از بابا یاد گرفتی صندلیت رو میاری میذاری زیر پات وایمیستی روش مهر رو می ذاری رو میز و پیشونیت رو میذاری رو مهر فدااااااااااااااااااااااات نماز خوندنت رو هم که دیگه نگوووووو مهر و می بری بعد از اینکه نصفشو خوردی میاری میذاری رو زمین بعد ایستاده یه چیزایی میگی بعد بدون اینکه زانوهات رو خم کنی دولا میشی رو مهر و با هزااااار زحمت پیشونیت رو میذاری رو مهر که مثلا سجده کنی یهو چپه میکنی نفسمممممم
خخخخخخ خیلی باحال میشه سریع اطرافت رو نگاه میکنی زودی خودت رو جمع و جور میکنی
یه مشکلی که ما با هم داریم سر خواسته های تویه عسلم یعنی بعضی وقتا دلم میخواد موهامو بکنم مخصوصا وقتایی که میخوام چیزی ببینم اول میایی میگی مامان اوشنمه ( گشنمه) بعد میگی اذا ( غذا) بلند میشم و غذا گرم میکنم با هزاااار هیجان میایی میشینی تا بخوری تا میام اولین قاشق رو بذارم دهنت میگی قاقوقم ( قاشقم) میرم اونو میارم تا میخوام غذات رو بدم میگی اببه تا اب میارم میشینم میگی نی نی ( اخه همیشه نی نیت رو پیش مرگت میکنی هروقت چیزی میخوام بدم که تا حالا نخوردی یا دوست نداری اول میگی به نی نی بدم تا گه اون خورد و طوریش نشد یعنی اینکه مشکلی نیست و بعدش خودت میخوری شانس اوردم شاهی , پادشاهی چیزی نشدی والاااا) خلاصه نی نی رو میارم تا میشینم میگی شیب بعدش میگی موز بعدش لندلی و .... دیگه اخرش کم میارم میگم اصلا غذات رو بردم تا میام ببرم میگی ببشید ( ببخشید) بعدش همه غذات رو میخوری
عشق کوچولوی من یکی از علایقت بادکنکه یعنی در حد فجیع دوست داری
هرچیزی که میخوایی وقت بهت می دیدیم زودی میگی مرسی فدای ادبت
چند روز پیش رفتیم یکمی خرید کنیم یه پسره جلوت بود فکر کردی مهدی پسر همسایمونه صداش زدی برنگشت بعد گفتی علی دیدی بازم برنگشت بعد گفتی حانممممم حانمممم پسره هم خیلی شاکی برگشت نگات کرد فکر کردی اسمش حانمه حالا راه افتاده بودی دنبالش همش میگفتی حانم حانمممم بیا بیااااا (جیگرم اسم هر کسی رو بلد نباشی بهش حانم میگی حالا فرقی نداره خانم باشه یا اقا)
تازگیا وقتی میخوایی بری برای ترکوندن جایی دستات رو برا خدافظی تکون میدی و میگی حداسز اینجاست که میفهمم داری میری برای ماموریت جدید
یاد گرفتی کتاب یا دفترت رو میاری و میذاری جلوت و صدای خوندن در میاری دانشمند من
وقتی میخواییی با بابایی جایی بری به جای اینکه من بهت بگم به سلامت تو به من میگی سلالت
وقتی یه لباس جدید می پوشم یا حاضر میشم که بیرون برم میایی بهم میگی حوجل شدی قربونت برمممممم
وقتی هم حوصله چیزی رو نداری همش میگی نه بابا
خلاصه که ماه اندر ماه شدییییییی خودت خبر نداری
خدایا خییییییلی ممنونم بخاطر همه چیییییز
تازگیا عاشق بلال شدی و هر باری که بریم پارک یه دونه هم بلال باید بخوری
البته نصفشو گلمممم
توی عکس پایینی داری برای گلدون مامانی نقشه میکشی
وقتی از تختت میری بالا این همه ذوق میکنی عشقممممم
جاده چالوس و شیطنت های شما وروجکهاااااا
چون صبح زود بیدار شده بودی خیلی زود خوابت برد نانازمممم
تازگیا خیلی به تاپت علاقه پیدا کردی و کلا برای خواب ظهرت باید با تاب بخوابی
خلاصهههههههههههههههههههههههههههههههههه عاشقتییییییییم