واکسن 6 ماهگی دنیای مـــــــــــــــــا
سلام ناناز مامان امروز صبح شما تو خواب ناز بودی کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.... ساعت 7 مامانی زنگ زد که تا نیم ساعت دیگه باباجون رو میفرسته دنبالمون تا بریم بهداشت واسه واکســــــــــــــــــــــــــــــــــن 6 ماهگی تازه 2 تا امپول باید میزدی منم تا صبح نخوابیده بودم و همش به این فکرمی کردم که نکنه مثل واکسن 2 ماهگیت که اون هم 2 تا بود خیلی اذیت بشی البته بماند که اون موقع چون خیلی کوچیک بودی ترسیدم بهت قطره استامینوفن بدم و شما ناز من تا 2 روز نمیتونستی پاهای تپلتو تکون بدی یه همچین مادر به فکر و دلسوزیم من بگذریم باباجون اومد دنبالمون شما هم خوشحال که بابا شما کی هستین از صبح کله سحر منو...
نویسنده :
مامان افسانه
19:17
فرشته مامان بابا نیم ساله شد*****
گل همیشه بهار مامان بابا انگاری همین دیروز بود برای اولین بار بغلت کردیم قشنگترین لحظه عمر من و بابایی دیدن روی ماهت بود حالا عسل ما دنیای ما نیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم ساله شدددددددددد دوستت داریممممممممممممم ...
نویسنده :
مامان افسانه
18:06
سوغاتی مشهد مامی و باباجون برای دنیای ما
هفته پیش باباجون و مامی و فتانه جون و فائزه جون رفته بودن مشهد و دیروز اومدن زیارتشون قبول باشه و ما هم رفتیم دیدنشون والبته گرفتن سوغاتی دستشون درد نکنه برای هممون سوغاتیهای خوشگل اورده بودن حسابی همه رو خوشحال کردن والبته برای شما نی نی ها از همه بیشتر خرید کرده بودن کاش منم نی نی بودم لباس شما و نیلای عسل هم یه رنگ بود خیلی با مزه شده بودین این هم عکسا نفس خانم... ...
نویسنده :
مامان افسانه
18:32
دنیا خانم ما هم با گفت هم ما
دنیا خانم ماهم شما عسلی دیرزو که بغل بابایی بودی از بس ذوق کرده بودی با هیجان زیاد با گفتی یعنی می خواستی بابا بگی دیدی خیلی ذوق کردیم ترسیدی کاملشو بگی ما از دست بریم بعد دوباره ذوق زده شدی ما هم گفتی نمیدونم چرا کاملش نکردی خووووو این جوری بگم که از بس خانمی نخواستی دل ما رو بشکنی اسم هر دوتاییمونو با هم گفتی شد باما فقط یه مشکلی هست حالا اگه از این به بعد خواستی بگی باما من باید بیام یا بابایی؟؟؟؟ مامانی بدون من و بابایی عاشقتیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم و خیلی دوست داریم حتی اگه 10 تا بچه دیگه داشته باشیم ...
نویسنده :
مامان افسانه
17:02
دنیای عروسک مامان بابا می تونه بشینه...
سلام نفس مامان بابا شما چند روزی هست بدون کمک می تونی بشینی البته بهتره کسی کنارت باشه چون ممکنه هر لحظه بیوفتی نازممممممم تا میشنی فقط هواست به پاهات میره عسلـــــــــــــــــــــــــــــــــم میبینی انگشتات تکون میخوره فکرمیکنی دارن با شما با شما بازی می کنن می خوایی بگیریشون اینم عکسات گل ناز ما**** ...
نویسنده :
مامان افسانه
16:53
روزانه های دنیای نازم
سلام عزیز دل من هر روز که می گذره بیشتر می فهمیم که چقدر تو رو تو زندگی قشنگمون کم داشتیم عاششششششششششششقتیم گلم روزهای پایانی شش ماهگیتو می گذرونی حالا بگم از کارات.... جیگرم صبح که از خواب بیدار میشی به محض اینکه چشم باز می کنی سریع شروع می کنی به دور زدن حتی بعضی وقتا چشمات هنوز خوابه ولی شما تو همون حالت دور می زنی خوشم میاد پشت کار خوبی داری نفسم تازگی ها هم یاد گرفتی برای اینکه بفهمونی کسی بهت نگاه کنه الکی سرفه می کنی مثلا دیروز که با خاله یلدا برای خریدبه مغازه رفته بودیم اولش شما زل زدی به خانم فروشنده و به خیال خودت شروع کردی به حرف زدن و هی از ...
نویسنده :
مامان افسانه
0:38
عروسک های دنیای عروسکم...
دختر ماهم این چند تا عروسک رو از بین عروسک هات بیشتر دوست داری فیل صورتی رو دایی فرزین مهربون همون روزی که به دنیا اومدی برات اورده بود خرس سفید رو هم عمو حسین عیدی براتون خریده بود خرس صورتی و ادمک رو خاله رویا برات هدیه اورده بود دست همگی درد نکنه ممنون ...
نویسنده :
مامان افسانه
1:30
اولین سوغاتی دنیای ما ....
سلام عزیز دلم امروز باباجون از مشهد اومد باباجون زیارت قبول باباجون برای 3 روز رفته بود مشهد که امروز بعد عصر اومد خونه و از همه بیشتر دلش برای شما تنگ شده بود و اینکه از همه بیشتر برای شما سوغاتی اورده بود لباس و عروسک موزیکال و نبات خوب برای فرنی شما و .... از اونجایی که باباجون شما رو خیلی دوست داره توی مشهد زمانی که می خواسته از حرم عکس بندازن به اقای عکاس گفته می خوام عکس نوه ام رو هم تو عکس کنارم بذارید اقاهه هم گفته میشه ولی عکستون نصفه ست و فقط صورت میشه باباجون هم گفته اینجوری نه و میخوام کلش باشه اقاهه هم گفته چطوری ؟؟؟ اخه نمیشه اینطوری بگم گلم که علم هم جلوی عشق باباجون به شما کم اورد و پرچم تسلیم بالا اورد ...
نویسنده :
مامان افسانه
1:28