دنیای مامان بابادنیای مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

دنیا فرشته مامان بابا

سالگرد چهار سال عاشقی***

این پست برای عشقمه برای محمد عزیزم *** برای کسی که بودنش کنارم نه تکراری میشه نه عادت برای کسی که فقط و فقط عاشق بودن رو بلده همین و بس ... 26 بهمن امسال چهار سالگی یکی شدنمون تموم شد و رفت که پنج ساله بشه محمدم مرد خوب قصه های شاه پریون من عاشقانه عاشقتم چون تو خود عشق و دوست داشتنی از اینکه تو رو دارم خیلی خدارو شاکرم  چون مهربونیت , عشقت , دوست داشتنت  قد یه دنیاست                         **   عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشقتم عشقـــــــــــــــــــــــــــــــــم** ا...
28 بهمن 1393

فرشته کوچولوی خونه ما**

این پستت فقط عکسه گلممممم   دنیای ما در ددر نانازمممممممممممم این لباس رو مامانی برات از مسافرت اورده چقدر بهت میادددد اینم یه دست لباس دیگه که مامانی برات اورده یه لحظه نمی ایستادی تا ازت عکس بگیرم عکست این شکلی شد شرمنده اینم بوت هایی که خیلی دوستشون داری داری اشاره میکنی مامانی هم بیاد پیشت نی نی و عشق دنیای مامان , عاشق این عروسکی نازم داری بهش غذا میدی فدات جیگری در حال تماشای تی وی دنیای من در حال مطالعه چه با دقتم داری می خونی تنقلات مورد علاقه ات : پاپ کورن و کشمش نووووووووووووش جون صورت نازت فدایی داره همین طوری ...
17 بهمن 1393

روزانه هایم با دنیا

سلام عروسک من یکم که چه عرض کنم کلا درگیر بودن باشما هستم گلم هزارماشاالله از ددر که سیر نمیشی و ما کلا  در ددر تشریف داریم دیگه همه شهر ما رو میشناسن حالا هوا سرده یه خورده کم میریم و بهونه میارم وایی به وقتی هوا خوب بشه البته امسال اصلا زمستونی نداشتیم نه برفی نه بارونی هیچی چند وقت پیش با بابایی رفتیم برات یه بوت خوشگل خریدیم نمیدونی چه ذوقی کرده بودی تو مغازه از خوشحالی همش راه میرفتی ما هم دیدیم اونطوریه درش نیاوردیمو با اون اومدی خونه اونقدر کفشاتو دوست داری هر روز تا از خواب بیدار میشی یا اخر شبا موقع خواب اونارو میگیری دستت و میری پشت در واحد و همش میگی ددر ددر یعنی بریم بیرون توی خیابون به همه چی کار دا...
14 بهمن 1393

یه روز جمعه خیلی خیلی خوب

سلام دوردونه نازمممممم دیروز جمعه بود و بابایی گفت بریم یه جایی که خیلی به دخملمون خوش بگذره منم گفتم کجا میخواییم بریم ایااااا؟؟؟ بعدبابایی مارو برد شهربازی ستاره شهر خیلی جای قشنگی بود یه عالمه نی نی ناز اومده بودن تا حسابی خوش بگذرونن البته شما جوجو طلایی از همشون کوچیکتر بودی فداااااااااااااااااااات خلاصه با پاهای کوچیک راه افتادی تو شهربازی و هر بچه ایی می دیدی سرگرم بازیه سریع میرفتی کنارش تا ببینی چیکار میکنه عسل کنجکاو من با هروسیله ایی سعی میکردی خودت رو سرگرم کنی از فرمون ماشین های بازی بگیر تا دستگاههای شارژ اعتبار بابایی برای خرید چیزی رفت و من و تو تنها شدیم تا اومدم گوشی رو از جیبم در  بیارم تا ازت ع...
27 دی 1393

عشق مامان بابا 13 ماهگیت مبارک****

فرشته کوچولوی خونه ما هر روز داری بزرگتر و خانمتر میشی فدای چشات 10 روزه که پا گذاشتی توی 13 ماهگی دیگه کلا خوردنی شدی نمی دونی چقددددددددددددددددددر ماه حرف میزنی یه چیزایی همش با "ل" میگی خیلی شیرین میشی تند تند تکرار میکنی عاشق تلفن و الو کردن شدی همش گوشی رو میگیری  سمت گوشت و تند تند صحبت میکنی و فکر میکنی اونور خط خاله یلدا هست همش میگی یدا یدا تازه ادای منم در میاری و موفع صحبت کردن راه میری فدای تو چقدرم حرف برا گفتن داری یکسره در حال گفت گو و صحبت هستی من نمیدونم یه بچه یک ساله اخه چقدر حرف برا گفتن داره ؟؟؟؟ مسئولین پاسخگو باشن لطفا تازگیا یاد گرفتی همش عزیزم میگی چند شب پیش برده بودمت ...
24 دی 1393

زندگی شیرین تر از قند ما 3 نفر

این روزها فینگیلی خانم ما داری بزرگ و بزرگتر میشی و حسابی قند و نباتمون شدی دورت بگردممممم این چند وقت اصلا وقت اپ کردن وبت رو نداشتم و دوستهای گلم مثل همیشه منو شرمنده مهربونیشون کردن و دائم سراغت رو میگرفتن که پس چرا پست جدید نداری و چرا عکس نمیذاری؟؟؟ حقیقتش دورغ چرااااا؟؟؟باید مرورگرم رو اپ میکردم تا بتونم عکس بذارم منم که تنبل هی پشت گوش می انداختممم خلاصه دیشب کارها انجام شد برای گذاشتن یک پست عالی و افشاگرانه از کارهای دخملی خونمووووون دلم براتون بگه از گل خانم ما... کلا دیگه چیزی به نام نظم تو خونمون وجود نداره اگه دیدین سلام منم برسونین یعنی کمدها به انبار لباس تبدیل شده کشوها روزی 10 بار منفجر میشه کابینتها دیگه ...
11 دی 1393

همه زندگی من دنیا

سلام قند و شکر زندگی این روزها دیگه به تمام معنا ناز و خواستنی شدی اونقدر هر لحظه کارهای شیرینی میکنی که از شدت شوق گریه میکنمو میگم کاش چند سال همین اندازه میموندی و ما بیشتر از اینها مست عطر کودکیهات می شدیم ** وقتی با پاهای کوچیکت راه میری و تند تند میخوایی خودت رو به من برسونی وقتی دستهات رو باز میکنی و با خنده میایی تا خودت ور بندازی بغلم *** وقتی غذات رو از دهنت در میاری و با همه خیسیش می خوایی بذاری دهنم *** وقتی تا نگاهت میکنم برام بوس میفرستی *** وقتی میبینی یکم تو فکرم میایی با دستهای کوچیکت صورتمو میگیریو صورت ماهت رو میذاری رو صورتم و اروم نفس میکشی **** وقتی گرسنه میشی و بهترین غذای دنیا رو هنوز شیر من میدونی و ب...
8 دی 1393

***دنیای مامان بابا راه افتاد***

عشق کوچولوی من امروز که خاله زیبا اومده بود خونمون تا کادوی تولدت رو بده داشتیم با هم صحبت میکردیم که یهو دیدم شما برای گرفتن شیرینی از دست خاله زیبا 3تا قدم ناز برداشتی خودتم خبر نداشتی داری راه میری فکر کردم خیالاتی شدم ولی نــــــــــــــــــــــــــــه راه رفتی بعد شیرینی رو گرفتم تا برای اون بیایی و شما کل سالن رو به هوای شیرینی تاتی کردی و راه اومدی خیلی خوشحالمممممممممممممممم بابایی که اومد وقتی براش راه رفتی چیزی نمونده بود بخورتت کلی بوست کرد و خدا رو خیلی خیلی شکر کردیم فدای قدمات شب هم تا به مامانی گفتم زودی اومدن خونمون تا راه رفتنت رو ببینن چقدر ذوق کرده بودن طول شبو همش راه میرفتی به من و بابایی نگاه می...
19 آذر 1393

خدا مهربونی کرد تو رو سپرد دست خودم دستاتو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم

سلام دخترک نازم فرشته همه چیز تموم خونه ما تولدت مبارک امروز یک ساله شدی یک سال عشق و مهربونی یک سال پیش در همچین روزی ساعت  14:30 دست کوچیکت رو تو دستام گذاشتی و لمس صورتت برام قشنگ ترین حسها بود و شنیدن صدات طنین شروع عاشقانه ایی ناب رو صدا میزد از تو ممنونم که به دنیا اومدی تا من در کنار تو ارامش بگیرم بابایی برای اومدنت برای دیدنت لحظه ها رو می شمارد  با دیدنت زیباترین اشک رو ریخته بود و تو حالا یکساله دخمل ناز بابایی شدی اومدنت من و بابایی رو عاشق تر کرد اومدنت برای ما یعنی بدونیم که دیگه حلقه وصلمون کامل شده و ناگسستنی عاشقانه عاشقتیم و بی اندازه دوستت داریم دنیای قشنگ زندگی مــــــــــــــــــــ...
18 آذر 1393
2063 11 26 ادامه مطلب

برای دخترم

"قیصر امین پور": ادمهایی هستند در زندگیتان ; نمی گویم خوبند یا بد... چگالی وجودشان بالاست... افکار, حرف زدن, رفتار, محبت داشتنشان, و هر جزئئ از وجودشان امضادار است... یادت نمیرود "هستن هایشان را" بس که حضورشان پر رنگ است ردپا حک میکنند اینها روی دل و جانت... بس که بلدند "باشند"... این ادمها را قدر باید بدانی... وگرنه دنیا پر است از ان دیگرهای بی امضایی که شیب منحی حضورشان همیشه ثابت است... ...
1 آذر 1393